جدول جو
جدول جو

معنی درهم افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

درهم افکندن
(دَ / دِ مَ دَ)
آمیختن. مخلوط کردن. ادغام. داخل یکدیگر کردن: صد هزار سلسلۀ لطف درهم افکند تا نظاره را به منظر انیق در لجۀ عمیق کشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 330) :سلق، قطب، درهم افکندن گوشۀ جوال را. (منتهی الارب). نزع، درهم افکندن قومی. (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ / لِ گُ کَدَ)
به هم پیوستن:
ببین تا یک انگشت از چند بند
به اقلیدس صنع درهم فکند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نِ / نَ دَ)
در هرج و مرج افتادن و پریشان شدن. (از ناظم الاطباء) ، با هم درگیر شدن. در نبرد شدن: طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست و درهم افتادند و متحیرگشتند و هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436).
از یمن تا عدن ز روی شمار
درهم افتاد صدهزارسوار.
نظامی.
هریکی را تیغو طوماری بدست
درهم افتادند چون پیلان مست.
مولوی.
، با هم مخلوط شدن. ممزوج گشتن. به مجاز متحد شدن:
نخواهم آب و آتش درهم افتد
کزیشان فتنه ها در عالم افتد.
نظامی.
، پریشان و نابسامان شدن:
برون رفتم از تنگ ترکان که دیدم
جهان درهم افتاده چون موی زنگی.
سعدی.
و رجوع به درهم فتادن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
دام نهادن. دام انداختن. (غیاث). تعبیه کردن دام. دام چیدن. (غیاث اللغات). فرونهادن دام:
دام بدریا فکنده بودسلیمان
خازن انگشتری بدام برآمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
مشکل کردن. سخت کردن کاری را
لغت نامه دهخدا
ایجاد گره کردن، مشکل کردن امری را سخت کردن کاری را یا گره افکندن بر دل. غمگین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار